اخبار اخبار فرهنگی

شاعر عاشقانه‌های خاطره‌ساز “پشت‌پا به رسم دنیا زد و رفت “

تبلیغات بنری


شاعر عاشقانه های فراموش نشدنی

به گزارش مجله توژال؛ محمدعلی بهمنی شاعر عاشقانه های فراموش نشدنی دیشب نهم شهریور ماه در سن 82 سالگی به آداب و رسوم دنیا پشت کرد و رفت. بهمنی هم از نظر رفتار و اخلاق شخصی و هم از نظر شعر و مهارت در فنون ادبی شاعری کامل بود. آنچه امروز کیمیا است در دل و زبان بهمنی جاری بود، او مردم را بی قید و شرط دوست داشت و به دنیای اطرافش عشق می ورزید.

او هرگز دل خود را به روی جوانان نبست و حمایتش از جریان های مختلف شعری جدید در دهه های گذشته او را به یک قهرمان تبدیل کرد. بدون اینکه دنبال شاگردی باشم. اگر عده‌ای از جریان شعر خوششان نمی‌آمد یا از آن انتقاد می‌کردند، به گرمی از جوانانی که به دنبال نام‌هایی بودند که با صدای بلند فکر می‌کردند و سعی می‌کردند کاروان شعر را یک قدم جلوتر ببرند، استقبال کرد:

من به یک آهو و یک آهوی شاد راضی هستم

باشد که این سهم من در دنیای تو باشد

بگذار شعرم را نابود کنم

من هرگز به 200 خانه نمی فروشم

سفر به دل آره را از دست نمی دهم

درون من قفسی است که می خواهم آن را آزاد کنم

بال خیال، شعر مرا به آنجا ببر

کیش مردم آزادند بگویند میریزاد…

***

با یک غزل جدید خوشحالم، بس است

منو برگردوندی مطمئنم بسه..

زندانی نیستتعصبات سنت گرایان، نه شیفتگی نوآوران رادیکال

او آزمون و خطا را می‌فهمید و مخالف خلق شعر در یک سبک و سیاق بود. برای او این کلمه مقدس بود. وی در روزی که می خواست از ریاست شورای شعر و ترانه خداحافظی کند دلیل آن را اینگونه بیان کرد: متأسفانه در روزگاری زندگی می کنیم که میل به نابودی «موسیقی» دارند (احترام به حق و آنچه است). سررسید نیست). ) و کلمات در آهنگ از اعتقادات ما ربوده شده است. …اشتباه من در پذیرش (ریاست شورای ترانه) به خاطر این نیست که کارشناسان آن شش ماه حقوق نگرفته اند. فقط برای اینکه دیگه اذیت نشم با آهنگ های ضعیف. با شرم خداحافظی می کنم.

مو،

شاعر شنیده می شود

این شخصیت در شعر او نیز به چشم می خورد. شاعر خود را درگیر موضوعات تکراری نمی کرد. بهمنی از جمله شاعرانی بود که تازگی را در شعر خود در درجه اول قرار داد. هم از نظر محتوا و هم از نظر زبان. علاقه او به زبان عامیانه مردم لحظات ماندگار و فراموش نشدنی را در شعرش ایجاد کرد. به همین دلیل شعر او جاودانه شده و با صدای بسیاری از خوانندگان معاصر شنیده شده است.

او اگرچه غزل های عاشقانه زیادی نوشت، اما هرگز در دام مضامین سطحی، عاشقانه و پر زرق و برق این قالب نیفتاد. ردیف های شور و اصالت در غزلیات بهمنی او را به یکی از برجسته ترین شاعران معاصر ایران تبدیل کرد. بسیاری از شاعران غزل معاصر از پیروان مکتب غزل او به شمار می روند.

در زندگی هر انسانی اتفاقات خاصی رخ می دهد که مسیر زندگی او را تغییر می دهد و زمان را وادار می کند تا سرنوشتی متفاوت برای او رقم بزند. برای بهمینی این اتفاق از طریق ملاقات، دور هم جمع شدن و ازدواج با دوستانی رخ داد که سال ها بعد از آن به عنوان پدیده ای در شعر فارسی یاد شد.

من تا ابد مدیون مشیری هستم

زمانی که در چاپخانه با فریدون مشیری آشنا شد، وارد عرصه شعر و کلام شد. خود وی درباره این دیدار گفت: من به دلیل حضور برادرم در چاپخانه مجله روشنوکار حضور داشتم و قبل از انتشار آن مجله مشتاقانه منتظر بخش شعر آن بودم تا آن را برای مادرم که مسلط بود بخوانم. زبان فرانسه من و معلم عاشق شعر هستیم. یک روز در 9 سالگی در یکی از شعرها خطای جدی دیدم و به مسئول مربوطه گزارش دادم.

زنده‌ایاد فریدون مشیری که مسئول بخش شعر مجله روشن‌وکار بود، متوجه اشتباهش شد و به سراغم آمد و از اینکه متوجه این مشکل شدم از من تعریف کرد و گفت: می‌توانی شعر بگویی!

از من خواست شعری بنویسم و ​​در جلسه بعدی برایش بخوانم. شعری برای مادرم سرودم و مشیری آنقدر آن را دوست داشت و آنقدر دستش را روی سرم گذاشت که هنوز گرمای نوازش او را روی سرم حس می کنم. از نظر شعر و اخلاق تا ابد مدیون مشیری هستم.

او شب ها می خوابد

شعر من ترانه شب است

میبینم که بیدار نشستی

روی تخت کودک با بهانه های فراوان

شهرت گرم لیلایت

طنین انداز مادر

تو شاعری نه من

تمام محبت مادری را حس کردم.

انزوا به من آموخت که بهمن شومn

دیدار و دوستی با شاعرانی چون منزوی و عمران صلاحی را می توان از دیگر اتفاقات زندگی بهمنی دانست. اتفاقی که بهمنی را چنان متاثر کرد که او در گفت و گو با تسنیم آن را اینگونه توصیف کرد: «تنها بودن به من یاد داد بهمنی شوم».

اگر شجاعت رهی و شهریار و سیمین و پس از آنان السیح و ایزاوی و بهمنی و شافعی نبود، تدوین مدرنیته در غزلیات امروزی حاصل نمی شد. مقدار غزل ضعیف بود. مردی که بهمنی را در شعر الهام کرد، خود هفت وادی آهو را طی کرد: من چهار سال از منزوی بزرگترم. عزاوی که به تهران می آمد گاهی چند روز می ماند و با هم شعر می خواندیم. در همین حین متوجه شدم که موهایم فراتر از انزوا هستند. وقتی به شعرهای یکدیگر گوش می دادیم، خود به خود میل به نوشتن را احساس می کردیم. انزوا فراتر از ترحم است. با خودم می گفتم چطور می توانم مثل او غزل بخوانم، اما در نهایت نتوانستم. مازویی ها در یک روز هفت هشت غزل می خواندند.

تقریباً با هم زندگی می کردیم. منزوی، عمران صلاحی و بهروز رضوی، خوش صدای ترین صدا و سیمای کشور، سال ها با هم زندگی می کردند و زندگی مشترکی داشتند. در تمام این سال ها خاطراتی در ذهن ما ثبت شده که دوست داریم به یاد بیاوریم. یادم هست با حسین قدم می زدیم و در همان حال عمران شعری به او گفت: ما در انزوا راه می رویم، اینگونه خودمان را قوی می کنیم. طعنه شعر عمران قدرت و مهارت حسین را در شعر نشان می داد.

او همچنین شعری با عنوان: «انزوا به من آموخت که بهمن شوم» سروده است. در واقع این اعترافاتی بود که ما کردیم. با استاد منزوی شعر آشنا شدیم. من چهار سال از زورو بزرگترم. بارها به او گفته ام که او چهار قرن از ما جلوتر است. همیشه به او می گفتیم که چون از ما بلندتر است، آینده را بهتر می بیند.

بهمنی خود شاعر فردا بود و امروز زندگی کرد و به بسیاری از مردم آموخت که چگونه شاعرانه زندگی کنند. جای خالی او همیشه در دل بسیاری از عاشقان شعر خالی خواهد ماند.

تبلیغات بنری

khabarfarsi به نقل از توژال